نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

سایتی یک رای گیری راه انداخته برای انتخاب بهترین مرد جهان!

10 گزینه دارد که جالب است یکی از آنها حضرت محمد(ص) است با نام muhammed

حتما به این سایت مراجعه کنید و به muhammed رای دهید

به هرکس دیگه ای هم که میشناسید این سایتو معرفی کنید



:: بازدید از این مطلب : 600
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

 
روزها در گذرند و

تو هنوز از قافله دوری

درنگ جایز نیست

تا سحر گاه غروبی باقی است

فکرهایت را بشوی

زندگی در گذر است و

تو در ناگذری

فردا را باید دید

وبه پای گل زیبای بهار

بلبلان را باید از جدائی ترساند



:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 19 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

سلام... اگر ونه گات را نمیشناسید کلیک کنید
.........................................................................................
خانمها، آقايان فارغ التحصيل ،لطفا كرم ضد آفتاب بماليد!
اگر ميخواستم براي آينده ي شما فقط يك نصيحت بكنم، ماليدن كرم ضد آفتاب را توصيه ميكردم. خواص مفيد آثار مفيد و دراز مدت كرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالي كه ساير نصايح من هيچ پايه و اساس قابل اعتمادي جز تجربه هاي پر پيچ و خم شخص بنده ندارند. اينك اين نصايح را خدمتتان عرض ميكنم.

قدر نيرو و زيبايي جوانيتان را بدانيد، ولي اگر هم ندانستيد، مهم نیست! روزي قدر نيرو و زيبايي جواني تان را خواهيد دانست كه طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور كنيد تا بيست سال ديگر، به عكسهاي جواني خودتان نگاه خواهيد كرد و به ياد مي آوريد چه امكاناتي در اختيارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده ايد. آن طور كه تصور مي كرديد چاق نبوديد. همه چيز در بهترين شرايطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشيد.

نگران آينده نباشيد.اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط اين را بدانيد كه نگراني همان اندازه مؤثر است كه جويدن آدامس بادكنكي در حل يك مساله ي جبر.

مشكلات اساسي زندگي شما بي ترديد چيزهايي خواهند بود كه هرگز به مخيله ي نگرانتان هم خطور نكرده اند، از همان نوعي كه يك روز سه شنبه ي عاطل و باطل ناگهان احساس بد پيدا مي كنيد و نسبت به همه چيز بدبين ميشويد!


با دل ديگران بي رحم نباشيد و با كساني كه با دل شما بي رحم بوده اند، سر نكنيد.

نخ دندان بكار ببريد.

عمرتان را با حسادت تلف نكنيد. گاهي شما جلو هستيد و گاهي عقب. مسابقه طولاني است و ، سر انجام، خودتان هستيد كه با خودتان مسابقه ميدهيد.

ناسزا ها را فراموش كنيد. اگر موفق به انجام اين كار شديد راهش را به من هم نشان بدهيد.

نامه هاي عاشقانه ي قديمي را حفظ كنيد. صورت حسابهاي بانكي و قبضها و ... را دور بياندازيد.

اگر نمي دانيد مي خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد. جالبترين افرادي را كه در زندگي ام شناخته ام در 22 سالگي نمي دانستند مي خواهند با زندگيشان چه كنند. برخي از جالبترين چهل ساله هايي هم كه مي شناسم هنوز نميدانند.

تا ميتوانيد كلسيم بخوريد. با زانوهايتان مهربان باشيد. وقتي قدرت زانوهاي خود را از دست داديد كمبودشان را به شدت حس خواهيد كرد.

ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد. ممكن است صاحب فرزند شويد، ممكن است نشويد. ممكن است در چهل سالگي طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصكي هم بكنيد. هرچه مي كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد. انتخابهاي شما بر پايه ي 50 درصد بوده، همانطور كه مال همه بوده..

دستورالعملهايي كه به دستتان ميرسد را تا ته بخوانيد، حتا اگر از آنها پيروي نمي كنيد.

از خواندن مجلات زيبايي پرهيز كنيد. تنها خاصيت آنها اين است كه بشما بقبولانند كه زشتيد .

در شناخت پدر و مادر خود بكوشيد. هيچ كس نمي داند كه آنان را كي براي هميشه از دست خواهيد داد. با خواهران و برادران خود مهربان باشيد. آنها بهترين رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوي تنها كساني هستند كه بيش از هر كس ديگر در آينده به شما خواهند رسيد.

به ياد داشته باشيد كه دوستان مي آيند و مي روند، ولي آن تك و توك دوستان جان جاني كه با شما مي مانند را حفظ كنيد. براي پل زدن ميان اختلافهاي جغرافيايي و روشهاي زندگي سخت بكوشيد، زيرا هرچه بيشتر از عمر شما بگذرد، بيشتر پي مي بريد كه به افرادي كه در جواني مي شناختيد محتاجيد.
سفر كنيد.

برخي حقايق لاينفك را بپذيريد: قيمتها صعود مي كنند، سياستمداران كلك ميزنند، شما هم پير ميشويد. و آنگاه كه شديد، در تخيلتان به ياد مي آوريد كه وقتي جوان بوديد قيمتها مناسب بودند، سياستمداران شريف بودند، و بچه ها به بزرگترهايشان احترام ميگذاشتند.

به بزرگترها احترام بگذاريد.

توقع نداشته باشيد كه كس ديگري نان آور شما باشد. ممكن است حساب پس اندازي داشته باشيد. شايد هم همسر متمولي نصيبتان شده باشد. ولي هيچگاه نمي توانيد پيش بيني كنيد كه كدام خالي ميشود يا بشما جاخالي مي دهد.

خيلي با موهايتان ور نرويد وگرنه وقتي چهل سالتان بشود، شبيه موهاي هشتاد ساله ها ميشود. دقت كنيد كه نصايح چه كسي را مي پذيريد، اما با كساني كه آنها را صادر مي كنند بردبار و صبور باشيد. نصيحت ، گونه ي ديگر غم غربت است. ارائه ي آن روشي براي بازيافت گذشته از ميان تل زباله ها، گردگيري آن و ماله كشيدن بر روي زشتي ها و كاستي هايشان و مصرف دوباره ي آن به قيمتي بالاتر از آنچه ارزش دارد، است. اما اگر به اين مسايل بي توجه هستيد لااقل حرفم درمورد كرم ضد آفتاب را بپذيريد.

 



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!



:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند .
جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.
البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده بودن این مقدار زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم .
چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود .
و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما .
به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .

هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست .
چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.

کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ، به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی .


  • توجه کنید : همان کانالی که بعد از دو هزار و دویست سال ، بعنوان کانال سوئز توسط اروپایی ها ساخته شد .

و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند .
ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران.
هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ،
اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم ، پس مردم و خود تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند،
اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.

هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قاعده این است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود .
در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت ، برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت .
ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .

بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضرند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

این هم آخرین غزل مولوی که در آخرین لحظات عمر به پسرش گفته:

 
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترکِ منِ خرابِ شب گردِ مبتلا کن
------------------
 
 
ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
 
---------------------
 
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین رهِ سلامت، ترکِ رهِ بلا کن
----------------------

 
ماییم و آبِ دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدة ما صد جای آسیا کن
-------------------------
 
 
 
خیره کُشیست ما را دارد دلی چو خارا
بکشد، کَسش نگوید تدبیر خونبها کن
 
 
---------------------------------------
 
بر شاه خوب‌رویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن
-----------------------------
 
 
دردیست غیر مُردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن؟
------------------------------
 
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
-------------------------

 
 
گر اژدهاست بر ره، عشقـست چون زُمرّد
از برقِ این زمرّد، هین دفعِ اژدها کن
 
---------------------------
 
بس کن که بی خودم من ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
                                                                 و بعد پرواز.....



:: بازدید از این مطلب : 1057
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

با توام ای سهراب ...





                          ای به پاکی ٬ چون آب

یادت هست به من گفتی؟؟؟
                          تا شقایق هست زندگی باید کرد
نیستی سهراب تا ببینی
                که شقایق هم مرد
                               دیگر با چه ٬ کسی را دلخوش کرد ؟؟؟
یادت هست به من گفتی؟؟؟
                آمدی سراغ من نرم و آهسته بیا
                               مبادا که ترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو
آمدم آهسته
                نرم تر از یک پر قو
                                    خسته از دوری راه
                                                             خسته و چشم به راه
یادت هست به من گفتی؟؟؟
                          عاشقی یعنی دچار
           فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی ...
                     که تنهاست ماهی اگر دچار دریا باشد
                آری ٬ تنها باشد
                                    یار غمها باشد
یادت هست می گفتی....
            



:: بازدید از این مطلب : 522
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

کمتر کسیه که اینو شنیده باشه.

اثبات وجود خدا:

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟ استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: بله.او خلق کرد.

استاد پرسید:آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟

شاگرد پاسخ داد:بله آقا

استاد گفت:اگر خدا همه چیز را خلق کرد پس او شیطان را هم خلق کرد.چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست ٬ خدا نیز شیطان است.

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد.استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مدهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت:

استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟؟

استاد پاسخ داد:البته

شاگرد ایستاد و پرسید:استاد سرما وجود دارد؟

استاد پاسخ داد:این چه سوالی است که میپرسی؟البته که وجود دارد.آیا تا کنون حسش نکرده ای؟

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت:در واقع آقا سرما وجود ندارد.مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد میکنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتون مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد و گرما چیزیست که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد.صفر مطلق ( 460F- ) نبود کامل گرماست.تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند.سرما وجود ندارد.این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

شاگرد ادامه داد:استاد تاریکی وجود دارد؟

استاد پاسخ داد : البته که وجود دارد

شاگرد گفت:دوباره اشتباه کردید آقا

تاریکی هم وجود ندارد.تاریکی در حقیقت نبودن نور است.نور چیزیست که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد.اما تاریکی را نمیتوان.در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد اما شما نمیتوانید تاریکی را اندازه بگیرید.یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را میشکند و آنرا روشن میسازد.شما چه طور میتوانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چقدر تاریکی دارد؟تنها کاری که میکنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید.درست است؟ تاریکی واژه است که بشر برای توصیف زمانیکه نور وجود ندارد بکار ببرد.

در آخر مرد جوان از استاد پرسید:آقا شیطان وجود دارد؟

زیاد مطمئن نبود.استاد پاسخ داد:البته همانطور که قبلا هم گفتم.ما او را هر روز میبینیم.او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود.او در جنایت ها و خشونت های بیشماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد.اینها نمایانگر هیچ چیزی بجز شیطان نیست.

و آن شاگرد پاسخ داد:

شیطان وجود ندارد آقا.یا حد اقل در نوع خود وجود ندارد.شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست ٬ درست مثل تاریکی و سرما.کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد.خدا شیطان را خلق نکرد.شیطان نتیجه ی آن چیزیست که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند.مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام آن مرد جوان:

آلبرت انیشتین



:: بازدید از این مطلب : 490
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi
بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.



در نهانخانه جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:



يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد، تو به من گفتي:

از اين عشق حذر كن



!


لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينه عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است



!


تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن



!




با تو گفتم:‌ حذر از عشق



!




؟ - ندانم


سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم



!




روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...



باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم



!








اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، ناله تلخي زد و بگريخت ...



اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد



!




يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم



!




از : فریدون مشیری


:: بازدید از این مطلب : 553
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

[CENTER ALIGN=CENTER]چکه های خاطره[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ،



با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را



...
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ،



دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته



ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی



که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد



... !




؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]بی کس و تنها ماندی



! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه



آموختم



.
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است



که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا



شوی



.
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]به سراغت نیامدم چون روح باران زده



شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان



آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد



.
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب



یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک



می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت



ماند و نیامدی



...
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت







، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها




فدای قلب کوچکت



...
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و



تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه



ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است



!
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ



لا‌یشم



!
می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم



خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم



. شاید



اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و



گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی



.
[/CENTER ALIGN]
[CENTER ALIGN=CENTER]لحظه ، لحظه ای است جادوئی



... !
در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را



مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد



. نوایش ضعیف نیست



اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید


:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi
باز هم یک صدای آشنا

شیشه غمزده قلب من است

بار دیگر شکست

باز این سوزش تلخ

از سر قلب به جانم بارید

من بلند نالیدم

به خدا باز شکست

برنگشتی ببینی

ضجه ام را نشنیدی

دستی از روی محبت روی مویم نکشیدی

کت خود هم تکاندی که مبادا گردی

از جذام عشقم بپرد بر جانت

بار اول نبود

خشم نفرین شده چشمانت

گفت برو

سر سنگین شده ی چون سربم

بی تن و قلب کجا پا میداشت

این غرور زخمی پیش کی مرهم داشت

بار اول نبود

که تو پیروز شدی

شرم این بار شکست

گونه ام را خون کرد

باز با کلی شرط

با یه عالم غنیمت در تمام این جنگ

من به تو میبازم

موجی از شوق و غرور توی چشمت لغزید

لب پر تمسخرت هم خندید

بی نهایت تبریک

بی نهایت تبریک . . .


:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi



:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

پروانه كجا رفته اي از گل خبرت نيست ؟

رفتي و نگفتي كه چرا همسفرت نيست



رفتي و نديدي چه خزان بر سرش آورد

اي مدعي ِ دل! نشدي عاشق ِ همدرد



رفتي و نگفتي كه گلم تاب ندارد

پروانه نباشد هوس آب ندارد



از راز دلش جز تو بگو با كه بخواند ؟

هر لحظه گلت چشم براه ِ كه بماند ؟



از غربت ليلاي دلت هيچ نگفتي

در عشق تو مجنون شد و تو عشق نهفتي



در سوگ تو از گل شدنش شمع تراويد

خواب گل و پروانه ي بي فاجعه مي ديد



پرواز به اين گونه فقط قصه ي درد است

ماتم شده حال گل ِ پُر غمزه ي سرمست



بي واژه شده شعر بهاري كه نيامد

عمر خوشي ِ گل پی ِ اين غم به سر آمد



از درد مگو. . . گل شده پروانه ي پُر درد

رفتي و نديدي كه چه غم بر سرش آورد



يك لحظه ي با تو شده روياي محالش

پروانه شب و روز بكن گريه به حالش !



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()