نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

 روزهای خوب با هم بودنمان گذشت....

 روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و

  تنها یادگاراز آن روزها یک قلب شکسته بر جا ماند.

دلم تنگ است برای لحظه های با هم بودنمان... .

سلام...

فکر نمیکنم دردناکتر از لحظه ای که مجبوری خداحافظی کنی لحظه ای وجود داشته باشه. کاش مجبور نبودم بنویسم. اما نمیتونستم بدون خداحافظی برم. دلم میخواد با همه وجودم فریاد بزنم. اگر قرار بود جدا بشیم چرا اشنا شدیم. چراااااااااااااااااااااااااااا

فکر نمیکنم توی این مدت شناخت زیادی از من داشته باشی و شایدم جدا شدن برای تو  رهایی باشه... . حامد من خیلی دوستت دارم. خیلی دلم میخواست بهت بگم اما نتونستم. خیلی سخته. کاش اینو میدونستی

نمیخوام مزاحمت باشم. یادته گفتی تو مرامم نیست جز با یکی باشم . حالا میتونی با خیال راحت فراموشم کنی. شایدم فکر کنی همه چیز فقط یه قصه تلخ بود. کاش دوست جدیدت همه خاطرات تلختو از یادت ببره. حامد خیلی مواظب خودت باش.

نمیتونم بنویسم. نمیدونم چه جوری بگم. شاید بهتره دیگه حرفی نزنم. من تا ابد مدیون توام. به خدا خیلی دوست دارم.  حلالم کن که ناراحتت کردم. اما بهتره که نباشم. همون یه راه ارتباطمون هم قطع شد. گوشی نداشتم که زنگ بزنم و حرفمو بزنم....

اصلا حالم خوب نیست نمیدونم دارم چی مینوسم. خواهش می کنم منو ببخش

امیدوارم این آخرین سالی باشه که توش از کسی جدا میشی. امیدوارم عشقتو پیدا کنی. آرزو می کنم که دلت همیشه از غصه دنیا خالی باشه. سال خوبیو برات آرزو میکنم.

خیلی می ترسم. تنهایی خیلی سخته. خیلی سخته که نباشی. حامد اینبار پا روی دلم میذارمو خداحافظی میکنم تا مجبور نباشی تحملم کنی. امیدوارم به عشقت برسی...

برو ولی بدون تا ابد جای تو خالی میمونه...

حامد جان خیلی مواظب خودت باش...

لحظه ای فراموشت نکردم و نخواهم کرد.


رسـیــدم آخــر ِقـصـه
بدون تو ، تـک و تنها
تو ساحل غرق جون کندن
مـث ِ ماهی ِ بـی دریـا

من اینجام و تو جا موندی
هـمونـجـا کـه دلت لرزید
دلـت لـرزید و شـب اومـد
شــب ِدلگیر ِ پـر تـردیـد

خداحافظ خداحافظ
گل ِناز ِ تـماشـایی
خداحافظ خداحافظ
شـریک درد تنـهایی

می خوام حالا که این تقدیر
تـو رو می گیـره از دنیام
تو رویـا هـم نفس بـاشیـم
توی خوابـم تورو می خـوام

می خوام پـایـان این قصـه
قـشـنـگ و خـوندنـی باشـه
مـن از تـو کـم شــدم اما
مـحـبت موندنی باشـه ...

فاطمه

24/12/1289

 



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

سلام عزیز.

خوبی؟ شاید دیگه هیچ وقت نتونم روشنش کنم. شاید این روزای آخر باشه. چرا حرف نمیزنیییییییییییی



:: بازدید از این مطلب : 578
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

دست ها بالا بود
هر کس سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود
نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود
سهم من چیست مگر
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها
شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند



:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند
غم نداریم بزرگ است خدای خودمان
بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند
خودمانآیینه هستیم برای خودمان
ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم
دو مسافر همه در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان
درد اگر هست برای دل هم میگوییم
در وجود خودمان هست دوای خودمان
دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان



:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : fatemeh hadadi

اگه بارون نمیباره

واسه اینه منو داره

به جاش چشمام می باره

می باره

تو مجبوری که تنها شی

یا که مدیون به من باشی

اگه دوری دلت اینجاست

چرا رفتی خدا باماست...

***

خیلی دلم گرفته

دلم میخواد

کاش این همه دوری نبود

طاقتم تموم شده

خسته شدم

خستممممممممممممممممممممم



:: بازدید از این مطلب : 294
|
امتیاز مطلب : 139
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()